امنیت

سرباز : من سینه سپرکردم اما …

کابل باختر/ 8/ حوت
مادرهمیشه درگوشم زمزمه میکردی که بعداز ادای احترام به مادر عشق به مادر وطن فرض است  و تکرار میکردی که خدمت به مادر وطن برای هر جوان یک دین است ، بعداز خدمت زیر بیرق یک پسر جوان را می توان مرد نامید درغیر آن مردانگی فردی که خدمت زیر بیرق را نکرده از خاک، وطن و حیثیت ناموس را دارد دفاع نکند به اثبات نمی رسد .
مادرجان ! این گفته هایت همیشه گوشم را نوازش میداد درتمام خلوت ها در گوشم طنین انداز بودکه وطن برهرفرد حق دارد و هر فرد حق زندگی کردن و استفاده از مزایای زندگی را درخاک خود دارد.
مادر، این گفته ها یت باعث شد تا من در صف اول جانبازی و سربازی درمقابل دشمنان وطن ایستاده شوم وخود را آماده ایثار درراه خدمت به وطن کنم .
اینکه مادر عزیز در جبهه داغ سینه ام را سپر مرمی دشمن های قسم خورده و فروخته شده به کلدار کردم شب و روز بی آنکه خورد ونوش داشته باشیم می رزمم و دشمن را با تمام طرح های هراس افگنانه آنانیکه به همیاری بزرگان شان برای ایجاد دهشت ووحشت در سر دارند ، زمین گیر ساختم .
میدانی مادر  که از چه هراس دارم از فردا نامعلوم که انتظار ترا میکشد از اینکه اگر من دراین راه قربان شوم از خواهرم، از برادرکوچکم که چشم انتظار بدر دوخته و منتظر برگشت من است ، از پدرم که جوانی و توانایی اش را درراه پرورش من به مصرف رسانیده و به گفته بزرگان منتظر ثمره نهال عمرش میباشد چه خواهد شد ؟
وبالاخره این غصه مرا درخود می پیچید که آیا آنقدر مروت و مردانگی دروجودبزرگان و صلاحیت داران ما موجوداست که تابوت مرا با قدم های استوار و گل پوش کرده به خانه برای آخرین وداع با شمایان بیاورند ؟ چون امروز درکشور ما ارزان ترین چیز  مردن شده است .
آنقدر دراین جنگ لعنتی کشته دادیم که فکر کنم مردن یک سرباز بی نام و نشان که جام شهادت نوش میکند برای بزرگان که هزار ویک مشغله در سردارند بی تفاوت تر ازیک چشم برهم زدن باشد.
ای وا ای وا، شاعر شیرین کلام چه بیجا گفته .
ماتن به فنا دادیم تا زنده شما باشید
برخاک مزار ما مشغول دعا باشید
چو شمع وجود ما قربان شما گردید
روشن گر شمع ما شاید که شما باشید

نمایش بیشتر

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا